هوای شهرم بارانیست...

امروز باران صورتم را بوسه باران کرد...

خدایا شکرت به خاطر این قاصد مهربان بهشتی آسمانی.

خدایا شرمنده ی مهربانی بی نهایتت هستم !

سپاس!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elahe hosseinzade

Animal Farm

به نظرم ”قلعه حیوانات ” جرج ارول از جمله کتابایی که هرکس نخونه نصف عمرش به باد رفته. این رمان برخلاف بیشتر رمان های امروزی که حجم نسبتا زیادی دارند ، حجم کمی داره  و همون جور که از اسمش پیداست همه ماجرا در یک مزرعه و بین حیوانات اتفاق می افته. پیشنهاد میکنم این کتاب فوق العاده را تجربه کنید.

اینم منتخبی از کتاب:

...بنجامین برای اولین بار آنچه را که روی دیوار بود خواند.آنجا یک فرمان بیشتر نبود. همه حیوانات برابرند اما بعضی ها نسبت به دیگر بالاترند.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
elahe hosseinzade

تنهای بی سنگ صبور...

اواخر آذر بود . مثل هر روز حاضر شدم که برم مدرسه . حالم خوب نبود حس خوبی نداشتم . مثل همیشه حس شیشمم بهم هشدار داده بود.

رسیدم . حیاط مدرسه خلوت بود . خلوت تر از روزهای دیگه. ناظممون تو حیاط در حال راه رفتن بود اما آروم تر از روزهای دیگه . وارد سالن شدم دو تا از دوستام با حالت بدی اومدن پایین . این دومین نشونه بود.

وارد کلاس شدم” . ش” سرشو رو میز گذاشته بود و آروم گریه می کرد این سومین نشونه بود .

گفتم چی شده؟ در حالی که انتظار داشتم یه جواب معمولی بشنوم . ”ز” گفت : مگه نمیدونی؟ و من ترسناک ترین جمله ی زندگیمو برای بار چندم شنیدم . در حالی که دستام سرد شده بود و عرق کرده بود گفتم : نه چی شده؟ گفت”: م” ................................

گفتم یعنی چی ؟ چی میگی؟ مگه میشه؟ من ... من باور نمیکنم آخه اون اون .

و چند لحظه بعد اشک بود که میریخت و خاطره هامون که مثله یک فیلم از پشت پرده ی اشک اکران میشد . وای خدای من وای ! 

.

.

.

.

.

.

.

دلم تنگ شده براش . برا وراجی هاش برا ببخشید گفتنای بی دلیلش برا می تونم کمکت کنماش. دلم تنگ شده برای صدای سازش برای گیتار خوشگلش که نزدیکای عید می آورد مدرسه دلم تنگ شده برای صداش وقتی که می خوند :تنهای بی سنگ صبور و هیچ کدوممون نفهمیدیم که چقدر تنهاست که چقدر دلش سنگ صبور می خواد.

خدایا هممونو ببخش که ندیدیمش !

و هواشو داشته باش . خواهش میکنم !

(برای عزیزی که مثل ماه بود)

°°°هر کی این متنو خونده همین الان یه صلوات بفرسته لطفا°°°


۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
elahe hosseinzade

مهربان پیامبرم...

مهربان پیامبرم !
انگار طالعت را با بی حرمتی به تو نوشته اند . انگار رسم است همه نا مهربان باشند و تو مهربان!
ستایش شده ی صبور! پیام آور عشق !
قرآنی که شد معجزه ی تو این روز ها عجیب غریب است . دوستارانت چالشی به اسم تو راه انداخته اند خوب یا بدش را نمیدانم اما کاش نصف انقدی که چشمانشان را به صفحه های شخصیشان عادت داده اند به خواندن همان معجزه ی فراموش شده عادت بدهند!
بنده ی دوست داشتنی خدا !
بی خیال چالش های جدید بی خیال بدگویی های پشت سرت من تا ابد دوستت دارم بگذار هر چه می خواهند بگویند. جواب ابلهان خاموشیست ¤¤¤
۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
elahe hosseinzade

هستند...(2)

هستند آدم هایی با نام مستعار آدم با چهره ی مستعار آدم با نام واقعی ...با چهره ی واقعی... کم هم نیستند ...از کنارت که رد بشوند بوی جهنم را به وضوح استشمام می کنی !

هستند آدم هایی با ماموریت زیبا کردن زندگی با داشتن مجوز ورود به حریم قلبت با داشتن اجازه ی حمل معجزه ! کافیست حرف بزنند کلامشان از ژلوفن هم تسکین دهنده تر است یا نه اصلا حرف هم نزنند فقط گوش کنند احساس می کنی تک تک واژه هایت را در آرشیو مغزشان ذخیره می کنند . ..نمیدانم شاید هم من اشتباه می کنم اما این قبیله ی آدم ها زیاد نیستند شاید هم هستند اما بودنشان را جار نمی زنند...زیاد یاد گرفته ام از این آدم ها . این که همیشه شکرگزار باشم و راضی. همیشه امیدوار باشم و در حرکت . همه را آنجور که هستند دوست داشته باشم . آه که این انسان ها عجیب بوی   بهشت می دهند !

تقدیم به یاد آور مهربانی فراموش شده : ش .ا


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elahe hosseinzade

هستند...(1)

ما نقاش بوم زندگیمان هستیم ...هستند آدم هایی در منظره ی زندگیمان که مثل قهوه ی تلخ اند آنی که می نوشیمشان احساس لذت می کنیم ولی تلخیشان درست وقتی احساس می شود که قورتشان داده ایم. هستند آدم هایی که راضیند به شادی های چند ساعته که حاضرند به خاطر همین شادی ها هر کاری بکنند هر حرفی بزنند هر چیزی بخورند به هر کسی بخندند هر دلی را بشکنند هر...
و ماجرا جایی غیر قابل تحمل می شود که این آدم ها می شوند جزیی از پازل زندگی تو .حذفشان کنی زندگیت ناقص می شود حذفشان هم نکنی زندگیت زشت می شود.گاهی دلمان می خواهد داد بزنیم و از زندگیمان بیرونشان کنیم ولی انگار روی پیشانیشان برچسبی زده با این مضمون آشنا : جنس فروخته شده پس گرفته نمی شود !
پس چه کنیم ؟ تغییر یا تقدیر؟ از آن دو راهی های سخت از همان ها که کمر آدم را خم می کند...
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elahe hosseinzade

همه چیز آنجاست...

تصور کنید: ساعت 10شب 21  آذر ، هوا نسبتا سرد، حاشیه ی یه شهر کوچیک ،انبوهی از جمعیت چهل پنجاه نفری که هر دقیقه هم به تعدادشون اضافه میشه ، ماشین های پارک شده در حاشیه ی خیابان از پیکان گرفته تا پرادو، همهمه ی زنها، اراجیف گویی های جوانها، و خلاصه سیاهه ای که تمام تلاششان رسیدن به جلوی صف است.

حدس می زنید این جمعیت برای چه اینجا جمع شده اند؟ 1-کمک به بچه های بهزیستی-2-کمک به موسسه ی محک-3-کمک به ساختن مدرسه یا بیمارستان...-4-شرکت در انتخابات-5-تجمع عزاداران حسینی به مناسبت اربعین-6-سایر موارد.

لطفا اول حدس بزنید بعد ادامه ی مطلب را بخوانید

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
elahe hosseinzade

شما که غریبه نیستید

"شما که غریبه نیستید"اسم کتابی است که به تازگی خوانده ام .نویسنده ی کتاب ;خالق قصه های مجید;هوشنگ مرادی کرمانی است.

کتاب متنی ساده و صمیمی دارد و در واقع شرح حالی از زندگی روستایی با فرهنگ ایرانی است.توصیه میکنم این کتابو بخونین.جمله های نابی داره...

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
elahe hosseinzade

ماجرای شلمچه رفتن ما...

داستان از اونجایی شروع شد که دبیر آمادگی دفاعیمون اومد تو کلاس و از الزامی بودن اردوی شلمچه گفت ...چند ثانیه بعد چهره ی بچه ها دیدنی بود .بچه ها شروع کردن به غر زدن و گله و شکایت از طولانی بودن راه و گرمای هوا و بدی غذا و کلی چیزهای دیگه .

اواخر فروردین بود بیست و نهم یا سی ام یادم نمیاد ...راهی شدیم بجز چهار پنج نفر بقیه اومده بودن .خلاصه بگم مسخره بازی و شیطنتی نبود که بچه هامون انجام نداده باشند.

رسیدیم اندیمشک...بعد شرهانی...سر و صدای بچه ها کم تر شده بود قرار گرفته بودن ... 

روز بعد رفتیم شلمچه .از اندیمشک تا شلمچه 6 ساعت راه بود راوی کاروان خاطره می گفت ...همهمه و شیطونی بچه ها گرچه کم شده بود ولی ادامه داشت نا گفته نماند بچه هامون با دیدن ترک دیوار هم ریسه میرفتند...

ایستگاه آخر ”معراج شهدا” بود .بعد از حرم امام رضا معنوی ترین جایی بود که دیده بودم.بوی ایثار می اومد ...بوی عشق...چه قدر آروم خوابیده بودند .شهدا رو میگم چه قدر محبوب بودند...

بچه هامون مظلوم شده بودن .ریسه نمی رفتن. شیطون ترین بچه ی کلاسمون با دیدن عکس شهید مثل ابر بهار نه نه مثل ابر زمستون می بارید...

عجیب نبود .راهیان زور شده بودن راهیان نور!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
elahe hosseinzade

رابطه ی گاندی و امام حسین...

چند وقت پیش یه داستان خیلی جالب به نقل از آخوند محله مون شنیدم ...من که از اون موقع تا حالا مغزم تو هنگه ...

گاندی چون برای امام حسین سینه می زد وقتی به رسم هندیا خواستن آتیشش بزن اون قسمت از بدنش که سینه زده بود نسوخت ...

جلل الخالق!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
elahe hosseinzade