ما نقاش بوم زندگیمان هستیم ...هستند آدم هایی در منظره ی زندگیمان که مثل قهوه ی تلخ اند آنی که می نوشیمشان احساس لذت می کنیم ولی تلخیشان درست وقتی احساس می شود که قورتشان داده ایم. هستند آدم هایی که راضیند به شادی های چند ساعته که حاضرند به خاطر همین شادی ها هر کاری بکنند هر حرفی بزنند هر چیزی بخورند به هر کسی بخندند هر دلی را بشکنند هر...
و ماجرا جایی غیر قابل تحمل می شود که این آدم ها می شوند جزیی از پازل زندگی تو .حذفشان کنی زندگیت ناقص می شود حذفشان هم نکنی زندگیت زشت می شود.گاهی دلمان می خواهد داد بزنیم و از زندگیمان بیرونشان کنیم ولی انگار روی پیشانیشان برچسبی زده با این مضمون آشنا : جنس فروخته شده پس گرفته نمی شود !
پس چه کنیم ؟ تغییر یا تقدیر؟ از آن دو راهی های سخت از همان ها که کمر آدم را خم می کند...